آشـــوبَـــــم آرامِـــشـَم تـــــویـــی

بـــرآی هــمیــشه و تــآ ابــد

آشـــوبَـــــم آرامِـــشـَم تـــــویـــی

بـــرآی هــمیــشه و تــآ ابــد

وإِن یَکادُ الّذینَ کَفَروا لَیُزلِقونَکَ بِأَبصارِهِم

لَمّا سَمِعُوا الذِّکرَ و یَقولونَ إِنَّهُ لَمَجنونٌ

و مَا هُوَ إِلاّ ذِکرٌ لِلعَلَمین


ܓ✿واسه ظهور امام زمان(عج) وخوشبختی من و آقایی یه صلوات بفرستین:

×اللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد و آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُِم×


ــ×ــ مـَــن تـــــو خُـــدا هَــــرســـه ـــ×ــ


اینجــا فصل دوم زندگی مــآست...
فصلی که از ســه نفره بودن خــارج شدیم و عشقمون میــوه داد...


✿ اینجا رو واسه خـودم و عشقم که مرد زندگیمه ساختم. مَردی که بودنش و داشتنش
بهم آرامش میده مردی که واقعا مَــرده و بزرگترین تکیه ها واسه منه


برای آشنایی با فصل اول زندگی ما به این ادرس برید:a-plus-m.blogfa.com


∞ بَــرای همیـشهـ و تا ابــد ∞


ܓ✿♥مرضیه و علی♥ܓ✿

ܓ✿آقای "عین":1369/04/05

ܓ✿خانم "میم":1371/06/12


ــــ ღೋ☃ೋ ღـــــ

ܓ✿ مطالبی که امضای 4 MY ♥ رو دارن دست نوشته ی خودم واسه همسرم هستن...



Ҳ̸عـاشــق کَــسی بــــودَن

بــه انســان قـــدرت و نیـــرو می بَــخشَــد

و مـَعشــوق کَـسی بـــودن

بــه انسـان شُــجاعَـــت

پَــس ازدواج

بـهـ شُـما هَــم قُـدرَت می دَهَــد هَـــم شُــجاعَـــت Ҳ̸

روزهای شیرین:)

يكشنبه, ۶ تیر ۱۳۹۵، ۱۱:۴۳ ب.ظ

انقد دوست دارم تند تند پست بذارم ولی نمیشه  نمیدونم از تنبلیه یا شلوغ بودن سرم  یا فراموشی

زندکی همچنان رو رواله...حلما حسابی بزرگ شده و شیطون  سینه خیز میره و مدام یا داره چسبای حاشیه های فرش رو میکنه یا پایینای کاغذ دیواریا رو..... غافل بشم وسط اشپز خونس...خیلی شیرینه این روزاش...

 وسط گریه هاش یاد وقتی میخواد بغلش کنم و ناز میاد بهم میگه  مَمَن جیگر منه

غذا هم میخوره سوپ و فرنی و حریره و چند روزیه خرما و زره تخم مرغ و ماست ایناهم اضافه شده...عینهووو باباش انقد شکموعه دوست داره غذا خوردنو (مدیونین فکر کنین منم عاشق خوردنم :دی)

امروز نشستم امتح یه دامن توتو  سفید درست  کردم که اتفاقا خیلی هم خوب شد تو اینستا گذاشتم عکسشو میبخوام یه صورتیشو هم واسش درست کنم با یه هد...

 

اینکه من الان که شب قدره و خیلیا در حال عبادتن پست میذارم اینه که همسر جان یه ساعت خوابید تا سرحال بشه بریم احیا که یهو حلما از خواب بیدار شد و گریه سابقه نداشت اینجوری غر بزنه و گریه کنه و بهونه بگیره نمیدونم مشکلش چیه الانم نشسته رو پامو هی سرشو میزنه به صورتم:| ئمن هیچی خودت دردت نمیاد؟ الانم در تلاشه واسه تایپ کردن من برم

  • ۹۵/۰۴/۰۶
  • ♀حـــآج خـ ـآنـــومــِツ حــآج علــی♂

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی