آشـــوبَـــــم آرامِـــشـَم تـــــویـــی

بـــرآی هــمیــشه و تــآ ابــد

آشـــوبَـــــم آرامِـــشـَم تـــــویـــی

بـــرآی هــمیــشه و تــآ ابــد

وإِن یَکادُ الّذینَ کَفَروا لَیُزلِقونَکَ بِأَبصارِهِم

لَمّا سَمِعُوا الذِّکرَ و یَقولونَ إِنَّهُ لَمَجنونٌ

و مَا هُوَ إِلاّ ذِکرٌ لِلعَلَمین


ܓ✿واسه ظهور امام زمان(عج) وخوشبختی من و آقایی یه صلوات بفرستین:

×اللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد و آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُِم×


ــ×ــ مـَــن تـــــو خُـــدا هَــــرســـه ـــ×ــ


اینجــا فصل دوم زندگی مــآست...
فصلی که از ســه نفره بودن خــارج شدیم و عشقمون میــوه داد...


✿ اینجا رو واسه خـودم و عشقم که مرد زندگیمه ساختم. مَردی که بودنش و داشتنش
بهم آرامش میده مردی که واقعا مَــرده و بزرگترین تکیه ها واسه منه


برای آشنایی با فصل اول زندگی ما به این ادرس برید:a-plus-m.blogfa.com


∞ بَــرای همیـشهـ و تا ابــد ∞


ܓ✿♥مرضیه و علی♥ܓ✿

ܓ✿آقای "عین":1369/04/05

ܓ✿خانم "میم":1371/06/12


ــــ ღೋ☃ೋ ღـــــ

ܓ✿ مطالبی که امضای 4 MY ♥ رو دارن دست نوشته ی خودم واسه همسرم هستن...



Ҳ̸عـاشــق کَــسی بــــودَن

بــه انســان قـــدرت و نیـــرو می بَــخشَــد

و مـَعشــوق کَـسی بـــودن

بــه انسـان شُــجاعَـــت

پَــس ازدواج

بـهـ شُـما هَــم قُـدرَت می دَهَــد هَـــم شُــجاعَـــت Ҳ̸

  مادونفر1تیررسمامال هم شدیم و ازاون روزمنتظرروزی هستیم که زیریه سقف باهم زندگی کنیم

وبهم قول دادیم هرکاری کنیم تا همیشه همینجور عاشق هم بمونیم....

  از زمانی که این جمله رو ر در وبلاگم نوشتم بیش از یک سال و 3 ماه میگذره...

  و ما زودتر از اونیکه فکرش رو میکردیم(حداقل 2 سال عقد) رفتیم زیر یه سقف و زندگی مشترکمون رو شروع کردیم:)

خلاصه ای از آنچه گذشت

 

 

✿من و  آقایی دختر عمه و پسر دایی هستیم...اما تا قبل از اینکه رسما همدیگه رو ببینیم و بهم دل ببندیم فقط دوبار همدیگه رو دیده بودیم...آخه داییم اینا کرج  زندگی میکنن و ما یزد...منم که اصفهان دانشجو بودم و تو خوابگاه.اینجوری بود که زیاد همدیگه رو ندیده بودیم...

✿اینجوری بود که ازدواج ما با اینکه فامیلی بود انگار دوتا غریبه بودیم ولی صمیمیتی که بین من و عشقم به وجود اومد  عجیب بود برخلاف تصور خودمون و بقیه از همون لحظه ی اول باهم  صمیمی شدیم انگار چند سال بود همدیگه رو میشناختیم  وعاشقانه منتظر این وصال بودیم...وحشتناک  عاشق هم شدیمハート のデコメ絵文字

✿قرار بود حد اقل 2 سال عقد بمونیم تا شرایطمون واسه زندگی مشترک محیا بشه:(

✿بعد از آشنایی و عقد چون فاصلمون زیاد بود من هر بار میرفتم یه مدت طولانی رو پیشش  میموندم تا اینکه درسم تموم شد و ما  تحمل چند روز دوری از هم رو هم نداشتیم ،خونمون هم تو کرج هم آماده نبودو از طرف دیگه  ادامه ی اونجور زندگی  واسمون سخت بود

✿واسه همین چون زندگی کردن تو یزذ آسون تر از کرج بود تصمیم گرفتیم بیایم یزد شهر من زندگیمونو شروع کنیم و اولین سالگرد ازدواجمون تو یزد بودیم و در تکاپوی چیدن بساط عروسی و رفتن زیر یه سقف...

✿ و  نهم مرداد ماه 93 زندگی مشترکمون زیر یه سقف شروع شد....