آشـــوبَـــــم آرامِـــشـَم تـــــویـــی

بـــرآی هــمیــشه و تــآ ابــد

آشـــوبَـــــم آرامِـــشـَم تـــــویـــی

بـــرآی هــمیــشه و تــآ ابــد

وإِن یَکادُ الّذینَ کَفَروا لَیُزلِقونَکَ بِأَبصارِهِم

لَمّا سَمِعُوا الذِّکرَ و یَقولونَ إِنَّهُ لَمَجنونٌ

و مَا هُوَ إِلاّ ذِکرٌ لِلعَلَمین


ܓ✿واسه ظهور امام زمان(عج) وخوشبختی من و آقایی یه صلوات بفرستین:

×اللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد و آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُِم×


ــ×ــ مـَــن تـــــو خُـــدا هَــــرســـه ـــ×ــ


اینجــا فصل دوم زندگی مــآست...
فصلی که از ســه نفره بودن خــارج شدیم و عشقمون میــوه داد...


✿ اینجا رو واسه خـودم و عشقم که مرد زندگیمه ساختم. مَردی که بودنش و داشتنش
بهم آرامش میده مردی که واقعا مَــرده و بزرگترین تکیه ها واسه منه


برای آشنایی با فصل اول زندگی ما به این ادرس برید:a-plus-m.blogfa.com


∞ بَــرای همیـشهـ و تا ابــد ∞


ܓ✿♥مرضیه و علی♥ܓ✿

ܓ✿آقای "عین":1369/04/05

ܓ✿خانم "میم":1371/06/12


ــــ ღೋ☃ೋ ღـــــ

ܓ✿ مطالبی که امضای 4 MY ♥ رو دارن دست نوشته ی خودم واسه همسرم هستن...



Ҳ̸عـاشــق کَــسی بــــودَن

بــه انســان قـــدرت و نیـــرو می بَــخشَــد

و مـَعشــوق کَـسی بـــودن

بــه انسـان شُــجاعَـــت

پَــس ازدواج

بـهـ شُـما هَــم قُـدرَت می دَهَــد هَـــم شُــجاعَـــت Ҳ̸

مــآ ســه نــفــر

سه شنبه, ۲۰ بهمن ۱۳۹۴، ۰۵:۵۹ ب.ظ

وقتی مادر میشی هر روز منتظری

منتظری تا یه چیز جدیدتو پاره ی وجودت  ببینی و واسه دیدنش ذوق کنی

حتی کوچیکترین کار یا حرکتی هم که با دستای ظریف و کوچیکش انجام بده واسه تو یه دنیاس

 آهسته ترین صدایی  که از خودش درمیاره واست زیباترین موسقی دنیا میشه

وقتی به صورت نگاه میکنه و ذل میزنه تو چشماتو لبخند میزنه قند تو دلت آب میشه

 

این روزا فرشته کوچولوی من یاد گرفته دستاشو بکنه تو هم دیگه این یعنی همین روزا کنترل دستاشو به دست میگیره میتونه چیزا رو تو دستش نگه داره

خیلی حس خوبیه داشتنش

نتیجه ی عشق من و علیه و شده امید زندگیمون....

من و علی همچنان عاشق همیم سعی میکنیم زندگیمون رو پیش ببریم و پیشرفت کنیم باهم...خیلی خوبه که ما با تموم مشکلات کنار همدیگه حس خوبی داریم و خوشبختیم....

 

این روزا تموم وقتم صرف حلما میشه و رسیدن به خونه..هنوزم کارای خونه تکونی رو شروع نکردم...

دیروز حدودای ساعت 2 بود دوستم محبوبه که تازه باردار شده قرار بود بیاد خونمون زدرو باز کردم رفتم استقبالش  داشت کفشاشو در میاورد یهو گفت برف رو دیدی؟ گفتم مگه برف اومده؟؟ یهو پشت سرش حیاط رو نگاه کردم دیدم پر از برفه ...تقریبا برف ایستاده بود:|

گفت حدس زده بودم نفهمیده باشی...آخه من بیرون نمیرم صبح که همسری رو بدرقه کرده بودم بره سرکار خبری از برف نبود:)

امسال نتونستم اصلا برم برف بازی یا تو برف قدم بزنیم اخه اگه خدایی نکرده سرما بخورم ممکنه حلما هم  مریض بشه بچم انشالا سالهای آتی سه تایی میریم برف بازی

دخنر گلم یادت باشه مامان بابا عاشقتن....

 

 

  • ۹۴/۱۱/۲۰
  • ♀حـــآج خـ ـآنـــومــِツ حــآج علــی♂

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی