آشـــوبَـــــم آرامِـــشـَم تـــــویـــی

بـــرآی هــمیــشه و تــآ ابــد

آشـــوبَـــــم آرامِـــشـَم تـــــویـــی

بـــرآی هــمیــشه و تــآ ابــد

وإِن یَکادُ الّذینَ کَفَروا لَیُزلِقونَکَ بِأَبصارِهِم

لَمّا سَمِعُوا الذِّکرَ و یَقولونَ إِنَّهُ لَمَجنونٌ

و مَا هُوَ إِلاّ ذِکرٌ لِلعَلَمین


ܓ✿واسه ظهور امام زمان(عج) وخوشبختی من و آقایی یه صلوات بفرستین:

×اللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد و آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُِم×


ــ×ــ مـَــن تـــــو خُـــدا هَــــرســـه ـــ×ــ


اینجــا فصل دوم زندگی مــآست...
فصلی که از ســه نفره بودن خــارج شدیم و عشقمون میــوه داد...


✿ اینجا رو واسه خـودم و عشقم که مرد زندگیمه ساختم. مَردی که بودنش و داشتنش
بهم آرامش میده مردی که واقعا مَــرده و بزرگترین تکیه ها واسه منه


برای آشنایی با فصل اول زندگی ما به این ادرس برید:a-plus-m.blogfa.com


∞ بَــرای همیـشهـ و تا ابــد ∞


ܓ✿♥مرضیه و علی♥ܓ✿

ܓ✿آقای "عین":1369/04/05

ܓ✿خانم "میم":1371/06/12


ــــ ღೋ☃ೋ ღـــــ

ܓ✿ مطالبی که امضای 4 MY ♥ رو دارن دست نوشته ی خودم واسه همسرم هستن...



Ҳ̸عـاشــق کَــسی بــــودَن

بــه انســان قـــدرت و نیـــرو می بَــخشَــد

و مـَعشــوق کَـسی بـــودن

بــه انسـان شُــجاعَـــت

پَــس ازدواج

بـهـ شُـما هَــم قُـدرَت می دَهَــد هَـــم شُــجاعَـــت Ҳ̸

از عشق تا جاری:/

شنبه, ۹ آبان ۱۳۹۴، ۱۱:۱۴ ب.ظ

قسمت دوم:جاری شورون:|

امروز صبح سه تا دخترداییا که همون خواهرشوهیا باشن واسه صبحونه اومدن و بعد صبحونه از مادرشوهی  جزئیات و نحوه ی  شستشوی جاری کوچیکه رو جویا شدن

(این کوچیکه یعنی سنش کمتر از منه و بعد من وارد خانواده شده ولی زن داداش دومیه همسریه...)

من خودم به شخصا هیچ وقت این فاطمه رو نمیبخشم angryچون با یه دروغش کاری کرد که یه مدت دید مادرشوهی نسبت به من عوض شد و چقد من گریه میکردم  اونم  توماه رمضون وقتی حلما تو وجودم داشت رشد میکرد...اونم تو روزای سختی که مجبور بودیم تو خونه مادرشوهی  زندگی کنیم...واگذارش کردم به خداsad

 آدم هرچی هم بخواد خودشو جور دیگه ای نشون بده باز آخرش ذاتش رو میشه...کسی که دو رو باشه بالاخره دستش رو میشه

چقد همسری اولی که این جاری وارد خانواده شد به من گفت مرضیه مواظب باش  زیاد بهش نزدیک نشو این اونی که نشون میده نیست...خداییش هم آدم شناسیش حرف نداشت و خیلی زود اون روشو نشون داد

رویی که پشت اون خودشیرینیا و  قربون صدقه رفتنا و آبجییی گفتناش بود:|

حالا چرا اینا رو میگم قبلا این جاری یه دروغی پشت سرمن گفته بود که اون دروغ رو خواهر شوهر بزرگه رفته بود جای دیگه گفته بود و همسری وقتی فهمید حسابی ناراحت شد با خواهرشوهی بحثش شد بعد فاطمه رفته بود  4 تا دروغ به محمد شوهرش گفته بود و اونو انداخت به جون همسری و دوتا داداش بحثشون شد:|یعنی اون موقع میخواستم برم بهش بگم فاطمه هیچی ارزش اینو نداره که بین دوتا داداش رو بهم بزنی:|ولی نگفتم:|frown

جالب اینه ول کن قضیه هم نیست باز یه دروغی گفته بود و محمد رو انداخته بود به جون مرجان اون یکی خواهر شوهر:/

اصلا این آدم انگار مریضه مدام فکر میکنه همه دارن بهش تیکه میندازن و باهاش بد صحبت میکنن و بی احترامی میکنن:|

این قضیه ها گذشته بود تا  شنبه تو ماشین  بعد اینکه محمد رو رسوندیم محل کارش سر یه قضیه الکی شروع کرد با همسری با لحن بد و وقیحانه صحیت کردنکوتاه هم نمیومد  اونم جلو من و مادرشوهی بعد پر رو پر رو  میگه داداش من با شما شوخی ندارم همسری هم گفت چرا فکر کردی من باهات شوخی دارم؟؟گفت اینجوری ادم ناراحت میشه توماشینتونه و  بگین سوار نشیم همسری هم نه گذاشت نه برداشت گفت من داداشمو رسوندم...اینو که گفت بالاخره فاطمه ساکت شد:|حقیقت هم همینه اگه بهش احترام میذاریم و هرچی دیگه به خاطر محمده داداشش ... توقع داشت هرچی از دهنش در میاد بگه و همسری جوابشو نده...ولم نمیکرد ادامه نده

بعدشم وقتی رسوندیمشون دم خونه خواهرشوهری که دعوت بودن از ماشین پیاده شد درو باز گذاشت بدون خداحافظی رفت مث  چی:|انگار همسری راننده شخصیش بود یا آژانس..والا ما آژانس هم سوار میشیم موقع پیاده شدن تشکر و خدافظی میکنیم

بعدشم تو آسانسور به مادر شوهی گفته بود ناراحت نشینا پسراتون خیلی بی تربیتن:| نمیدونم چطور جرات کرده اینجوری بگه:|

که بعدش مادرشوهی اونجا کلی باهاش صحبت کرده .و شسته گذاشتتش کنار که این چه اخلاقیه داری؟چرا خدافظی نکردی؟ودر مورد تموم دعواهایی که راه انداخته تو خانواده بهش گفته و گفته ما این اخلاقا نداریم تو خانواده...

جالبیش اینه برگشته گفته تقصیر مرضیس باید توماشین به شوهرش میگفته اینطوری صحبت نکنه و مرضیه باید جلوشو بگیره:|

یعنی دلم میخواد جلو خودم گفته بود بهش میگفتم توچرا فکر کردی من شوهرمو میذارم کنار و طرف تورو میگیرم که هم 6 سال از همسرم  کوچیکتری چطور جرات کردی با وقاحت تمام باهاش صحبت کنی؟؟همین که چارتا بارت نکردم خدا رو شکر کن...والا

تازه اینم گفته که مرضیه موذیه خخخخcool

مادرشوهرمم گفته خیلی خوب موذی ای هستش که چندین ماه تو خونه ی من زندگی کرد هیچوقت این بحثا رو باهاش نداشتم:|

کلا خیلی درگیر منه این فاطمه... می بینه علی عزیزتره  تو خونشون و منم دختر عمشونم مدام همه  میگن حسابت با بقیه جداست و علی  خیلی هوامو داره بیشتر وقتش پیش منه ولی محمد بعد کارش میره قهوه خونه و دیر میاد خونه حسودیش میشه  

منم هی برم تو مخ علی بگم فلانی اینو گفت فلانی اونو گفت چرا گفت و بحث بندازم دور و برم  نمیاد میره یه جایی که اعصابش راحت باشه...

خلاصه که مادرشوهی کلی دعواش کرده و باهاش حرف زده که اخلاقت رو درست کن

تو کل خانواده فقط یه طرف پشت فاطمس اونم خواهر شوهریه چون خیلی خیلی دهن بینه...دوتا هندونه بذاری زیر بغلش جونشو میده بهت خیلی زن داییم و خواهراش نارحتن که چرا طرف اونو میگیره...:/

بیشتر مادرشوهرم از اینم حرص میخوره میترسه با کارای فاطمه و تو مخی رفتنا و گیر دادناش محمد برگرده سمت اعتیادش گویا 7-8 سال پیش اعتیاد داشته و ترک کرده  منم خبر نداشتم تازه فهمیدم ... الان واقعا پسر خوب و با معرفتیه و مهربونه...اما امان از زنش... گه محمد هم افسارش رو داده دستش...

اصلا یه چیزایی گیر میده  و ناراحت میشه این جاری مثلا چرا تو جشن سیسمونی من خواهرشوهری  مرجان که کادو ها رو اعلام میکرده کادو فاطمه رو گفته از طرف فاطمه و محمد نگفته از طرف عمو و زن عمو:| خو تو اون شلوغی و کی حواسش به این چیزاس:|از رو کاغذ که نخونده نیومده تو ذهنش بگه و اینجا مرجان قصدش بی احترامی به فاطمه و کوچیک کردنش بوده و الان همه فکر میکنن اینا باهم مشکل دارن:|

خلاصه قراره شده همه باهاش در حد سلام و علیک  مراوده داشته باشن تا خانم به قباش برنخوره:|

کاری که من بعد از اون دروغش انجام میدم...قبلا خیلی تحویلش میگرفتم و باهاش حرف میزدم الان نه

فقط سلام علیک و مجبور بشم چیز دیگه ای بگم والا...

 

  • ۹۴/۰۸/۰۹
  • ♀حـــآج خـ ـآنـــومــِツ حــآج علــی♂

نظرات  (۴)

سلام عزیزم.
خوبی؟
ممنون که میای میخونی.نینی خوشگلمون چه طوره..دیگه اومدنش نزدیکه..خاله قربونش بره....
ایشالا شوهر توام زودتر بتونه بره دندونش رو درست کنه.
خوندم پستت رو.هیچ حسی بهتر از این نیست که آدم بدونه شوهرش ازش راضیه..مخصوصا شنیدن تعریف از ته دل شوهری جلوی خانواده ی شوهر خیلی لدت بخشه.
ادامه ی پستتم خوندم.
وووی امون از جاری..به نظر من زیاد بهش توجه نکن و سعی کن پرت به پرش نگیره..همه خودشون اونو میشناسن..چون آدم نمیتونه مدت طولانی ماهیت خودشو پنهون کنه.ممکنه بتونه یه مدت اطرافیان رو گول بزنه اما آخرسر خودش رو لو میده..
من که هنوز جاری ندارم اما هنوز نیومده از جاری میترسم.نمیدونم چرا...
خوشحالم که مادروشوهرت متوجه شد که تو چه جور عروسی هستی و اون جور عروسی...
بی ادبی کردن و با بی احترامی جواب بزرگترارو دادن کار درستیی نیست و باعث میشه آدم خیلی زود از چشم دیگران بیوفته.
میبوبوسمت عروس مهربون.بوس.
انقدررررررررررررر خوشحالم جاری ندارم که نگو...:))))
هر کاری ام بکنی بالاخره جاریه یه حرفی توش در میاره, خون به دلت می کنه...
جالبه برام که انتظار داشته تو با شوهرت دعوا کنی و طرف اونو بگیری!
خدا به مردم یه جو اخلاق و عقل بده!
والا!
  • بانـوی تـو
  • چه جاری گوهـی ! ببخشیـدا !! اوووف لجم میگیره ها !!!

    همون بهتر در حد سلام علیک بشی بقران ! خوب کردی...

    تو به خویت شکی نداری...پس ارامش خودتو حفظ کن :*

    جاریم بمونه با اون افکار پلیدش :| والا !!

    نذا حلما ی ما حرص بخوره خب :)
    salam azizam
    man khili kam miam net oomadam tavalode nini tabrik bgam mesike zood oomadam

    ishala ghadamesh por az khiro barekat bashe baratoon

    arezooe salamati daram baratoon

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی