آشـــوبَـــــم آرامِـــشـَم تـــــویـــی

بـــرآی هــمیــشه و تــآ ابــد

آشـــوبَـــــم آرامِـــشـَم تـــــویـــی

بـــرآی هــمیــشه و تــآ ابــد

وإِن یَکادُ الّذینَ کَفَروا لَیُزلِقونَکَ بِأَبصارِهِم

لَمّا سَمِعُوا الذِّکرَ و یَقولونَ إِنَّهُ لَمَجنونٌ

و مَا هُوَ إِلاّ ذِکرٌ لِلعَلَمین


ܓ✿واسه ظهور امام زمان(عج) وخوشبختی من و آقایی یه صلوات بفرستین:

×اللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد و آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُِم×


ــ×ــ مـَــن تـــــو خُـــدا هَــــرســـه ـــ×ــ


اینجــا فصل دوم زندگی مــآست...
فصلی که از ســه نفره بودن خــارج شدیم و عشقمون میــوه داد...


✿ اینجا رو واسه خـودم و عشقم که مرد زندگیمه ساختم. مَردی که بودنش و داشتنش
بهم آرامش میده مردی که واقعا مَــرده و بزرگترین تکیه ها واسه منه


برای آشنایی با فصل اول زندگی ما به این ادرس برید:a-plus-m.blogfa.com


∞ بَــرای همیـشهـ و تا ابــد ∞


ܓ✿♥مرضیه و علی♥ܓ✿

ܓ✿آقای "عین":1369/04/05

ܓ✿خانم "میم":1371/06/12


ــــ ღೋ☃ೋ ღـــــ

ܓ✿ مطالبی که امضای 4 MY ♥ رو دارن دست نوشته ی خودم واسه همسرم هستن...



Ҳ̸عـاشــق کَــسی بــــودَن

بــه انســان قـــدرت و نیـــرو می بَــخشَــد

و مـَعشــوق کَـسی بـــودن

بــه انسـان شُــجاعَـــت

پَــس ازدواج

بـهـ شُـما هَــم قُـدرَت می دَهَــد هَـــم شُــجاعَـــت Ҳ̸

"او" یِ مَــن :)

دوشنبه, ۲۰ مهر ۱۳۹۴، ۱۰:۱۹ ب.ظ

 

وقتـــی

یــه نفــــر واسه اولین بــار تو و همسریت رو ببیــــنه و

بعد چند ساعت کنــار هــم بــودن بهت بگه: علـــی خیلـــی دوســـت داره هـــا...معـــلومـه

 

اینجاست که لــبـــخند:) گنــده میشیــنه رو لبـــات و دلــت قیلـــی ویلـــی میـــره واسه عشقـــت

+ هَــلاکِــتَم

 

این چند روز که نبودم خیلی سرم شلوغ بود و درگیر بودم

ولی خدا رو شکر همه چیز به خوبی پیش رفت و تموم شد...خریدای سیسمونی نی نی تکمیل شد جشن سیسمونی حلما و مهمونی ناهار خانواده همسری هم به خوبی برگذار شد

پنج شنبه صبح مامانم و آبجیام رسیدن کرج و اومدن خونم...کلی خوشحال شدم که تونستن بیان واسه جشن سیسمونی...به مناسبت اومدن خانوادم خانواده دایی که همون خانواده همسری میشن رو واسه ناهار دعوت کردم...غذا زرشک پلو با مرغ گذاشتم همراه با سالاد کاهو و ژله ب

چقد که حرص خوردم شب قبلش تا دیر وقت بیدار موندم و سالادها رو حاضر کردم و سلفون پیچیدم و گذاشتم یخچال انقد خسته شدم که نتونستم ژله ها رو هم آماده کنم و رفتم تو کما

صبح همسری رفت ترمینال دنبال مامان  اینا و بعد از خوردن صبحونه بقیه رفتن استراحت کننو من و همسری رفتیم تو آشپزخونه تا بساط ناهار رو آماده کنیم  و بهم کمک کنه(عاشقتم مرد من)

همسری شروع کرد به سرخ کردن مرغ ها و بماند که چقد منو حرص داد هرچی میگفتم اینجور میگفت نه خودم میدونم منم کنارش شروع کردم به درست کردن ژله ها که چون دو رنگ  میخواستم و با شیر قرار بود نصفش درست شه طول میکشید...

موقع گذاشتن سس مرغ خودم وارد عمل شدم و موادش رو زدم و بعدش مرغ ها روشو چیدم و  آب رو اضافه کردم...برنج هم که کار خودمو راحت کردم و تو دوتا  پلوپز برقی  گذاشتم تا آماده بشه...

بماند که نزدیک بود اون روز دار فانی رو وداع بگم و سماور به طور عجیبی از بالای کابینت افتاد پایین و با جا خالی دادن من فقط درش خورد تو فرق سر من و من زنده موندم... انقد ترسیده بودم که  دست و پام شل شده بود...

خدا رو شکر خدا رو شکر همه چی عالی شده بود ولی آخرشم همسری یادش رفت چیپس خلالی بگیره واسه مرغ و خودمم یادم رفت زعفرون اماده کنم واسه رو پلو ها....خب بار اولم بود انقد مهمون داشتم کم کم راه میفتم...همه کلی از مرغ و ژله ها تعریف کردن و بعدش کلی همسری کلاس گذاشت واسه من که اون پختهindecision

این از مهمونی دیگه دخترداییام کمک کردن با خواهرم ظرفا رو شستن و نذاشتن من کاری کنم...

 

دیگه فردا صبحم میوه ها رو شستم و چیدم توی ظرفو خواهر شوهری اومد تا موهامو سشوار بکشه و آماده شیم واسه جشن سیسمونی...مهموناهم اومدن و کلی کادوهای خوشکل مشکل واسه حلما آوردن... روزهای بعدش هم به مهمونی خونه ی دخترداییام گذشت که مامانمو دعوت میکردن...روز آخری هم با مامان اینا رفتیم شهریار به بچه های عمه معصومم خدابیامرز سر زدیم و خونشون رو یاد گرفتیم smiley

و پریشب بود که  مامانم اینا برگشتن یزد  و من موندم و همسری

 

+خدایا ممنون بابت مرد خوب و مهربونی که بهم دادی...:)

اینکه اینجا فقط اتفاقای خوب نوشته میشه دلیلی نیست بر اینکه تو زندگی ما مشکلی نیست و اتفاق ناراحت کننده نمیفته....زندگی ما مث بقیه مشکلات خاص خودشو داره ولی ننوشتنشون باعث کمرنگ شدنشون تو ذهن و فراموشیشون میشه....دوست دارم وقتی خاطراتمو میخونم مساعل کم اهمیت  ناراحت کننده گذشته یادم نیاد....

 

  • ۹۴/۰۷/۲۰
  • ♀حـــآج خـ ـآنـــومــِツ حــآج علــی♂

نظرات  (۵)

  • ♥مــڵـــڪـــﮧ ۅ شـــآزנهـ♥
  • اوه اوه نیومدی نیومدی ییهو خشن اومدیااااااااا :دی
    به جان خودم من فعلا عشقی بلاگ ساختم وگرنه خودمم زیاد نمیام طرفش خخخخخخ
    به هیچکسم هنو نگفتم فقط رفتم وب نیلو دیدم داره میاد مشهد ذوقیذم واسش کامنت دادم :)))
    بعدشم من عصن نمیخاستم پیش تو بیام (زبون درازی )
    پاسخ:
    زبونت رو میچینم تا درازش نکنی بعله
    یه همچین دختر خشنی هسدم من
  • ♥مــڵـــڪـــﮧ ۅ شـــآزנهـ♥
  • وااااااااااااااای اسم نی نی حلما (چشمام قلبی)
    به به چه ام خوشکلییییییییییییییییییییی
    کی انتخاب کرده؟؟
    مرضیه من هنو نفهمیدم شما چرا رفتین کرج :|
    یکی از دلیل هایی که بیشتر وب نویسا حسود و مزاحم دارن همینه که فک میکنن اونا هیچ مشکلی ندارن در صورتی که همه ما دلمون نمیخواد از روزای بدمون بنویسم و این خیلی طبیعیه
    دلیل نمیشه بدون مشکل باشیم که ! والاع
    :*
    پاسخ:
    منم چشمام قلبی
    پیشنهاد خودم بود...قبل از باردار شدن روش تفاهم کرده بودیم....
    خودمون هم نفهمیدیم چی شد...والا:|

    نخیر تو بدون مشکلی هیشششش
    سلام عزیزم..
    به به چه مهمونی خوبی..
    از خوندن پستت خوشحال شدم حس خیلی خوبی داشت.پس به سلامتی جشن سیسمونی هم عالی برگزار شد...
    اومدن مامانت اینا هم که عالی بود.دیدارها تازه شد.
    عزیزدلم..منم اونقدرا خونه داریم خوب نیس به خدا.اما خوب برای هر روز یه کارایی رو توی ذهنم نگه میذدارم و اون روز حتما انجامشون میدم.
    الان که تو عذرت موجه..بهتره بیشتر استراحت کنی..ایشالا توام بعد از زایمانت برنامه ریزی میکنی و به همه ی کارات میرسی.میبوسمت گلم.
    پاسخ:
    انشالا آوا جون
    الان که نمیتونم رو پام وایسم...
    خدا رو شکر همسری کمک دستمه وگرنه بیچاره بودم....
    سلام عزیزم
    قبلا ک بلاگفا بودی یبار کل وبتو خونده بودم اون موقع ها نامزد بودین
    الان دوباره پیدات کردم فهمیدیم بچه دار شدین خیلی خوشحال شدم بسلامتی ایشالااااا
    راستی ساناز که اسم شوهرش میلاد هست رو گم کردم تو پستات اشاره کردی اونم فارق شده میدونستم حاملس اگر همون ساناز ادرسشو بهم بده
    پاسخ:
    سلام دوست من
    چه جالب
    خواننده ی خاموش بودی؟؟ من که نفهمیدم کی هستی شاید ادرس بلگفات بود میشناختمت...
    و اینکه با ساناز تو تلگرام در ارتباطم...بلگفا که پرید آدرسش رو گم کردم نمیدونم هنوز وب نویسی میکنه یانه..ازش میپرسم اگه وب داشت ادرسش رو واست میگیرم
    سلام عزیزم خونده بودم ولی کامنت نمیزاشتم یعنی خاموش بودم بخاطر همین نمیشناسیم
    حتما ازش خبری بم بده اسم کوچولوش چیه؟؟؟

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی