آشـــوبَـــــم آرامِـــشـَم تـــــویـــی

بـــرآی هــمیــشه و تــآ ابــد

آشـــوبَـــــم آرامِـــشـَم تـــــویـــی

بـــرآی هــمیــشه و تــآ ابــد

وإِن یَکادُ الّذینَ کَفَروا لَیُزلِقونَکَ بِأَبصارِهِم

لَمّا سَمِعُوا الذِّکرَ و یَقولونَ إِنَّهُ لَمَجنونٌ

و مَا هُوَ إِلاّ ذِکرٌ لِلعَلَمین


ܓ✿واسه ظهور امام زمان(عج) وخوشبختی من و آقایی یه صلوات بفرستین:

×اللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد و آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُِم×


ــ×ــ مـَــن تـــــو خُـــدا هَــــرســـه ـــ×ــ


اینجــا فصل دوم زندگی مــآست...
فصلی که از ســه نفره بودن خــارج شدیم و عشقمون میــوه داد...


✿ اینجا رو واسه خـودم و عشقم که مرد زندگیمه ساختم. مَردی که بودنش و داشتنش
بهم آرامش میده مردی که واقعا مَــرده و بزرگترین تکیه ها واسه منه


برای آشنایی با فصل اول زندگی ما به این ادرس برید:a-plus-m.blogfa.com


∞ بَــرای همیـشهـ و تا ابــد ∞


ܓ✿♥مرضیه و علی♥ܓ✿

ܓ✿آقای "عین":1369/04/05

ܓ✿خانم "میم":1371/06/12


ــــ ღೋ☃ೋ ღـــــ

ܓ✿ مطالبی که امضای 4 MY ♥ رو دارن دست نوشته ی خودم واسه همسرم هستن...



Ҳ̸عـاشــق کَــسی بــــودَن

بــه انســان قـــدرت و نیـــرو می بَــخشَــد

و مـَعشــوق کَـسی بـــودن

بــه انسـان شُــجاعَـــت

پَــس ازدواج

بـهـ شُـما هَــم قُـدرَت می دَهَــد هَـــم شُــجاعَـــت Ҳ̸

:) من و همسری و حبه ی انگور

جمعه, ۳ مهر ۱۳۹۴، ۰۸:۱۰ ب.ظ

crying

خیلی وقته ننوشتم...لعنت به بلگفا...بعد از پریدن خاطراتم دست و دلم به نوشتن نمیره و این خیلی بده...خیلی بد...چون از وقتی مهمترین اتفاق زندگیمون افتاده کم شده نوشتنم و اون نی نی دار شدنه....

من تازه وارد ماه هشتم  شدم و هشت ماهه که حلما با منه...تو وجود منه و نفس میکشه...

خیلی این شیرینه... شکمم گردالی شده....خودمم کلی قیافم عوض شده...خدا به تموم کسایی که منتظر نی نی هستن  این حس شیرین رو بچشونه...

سه شنبه 31شهریور با همسری و خواهر شوهری مرجان رفتیم سیسمونیشو خریدیم...کلی چیزای خوشمل واسه دختری خریدم...یک شنبه 29 شهریور هم رفتبم سرویس چوبش رو خریدیم ....سرویس کیتی گرفتم براش رنگ سفید با حاشیه های صورمتی{ذووق} خیلی ذوق دارم واسه خریدام...کی میشه حلما به دنیا بیاد و از اینا استفاده کنه...

17 مهر جشن سیسمونیمه نمیدونم چی بپوشم و چیکار کنم...حدود 50 نفر هم مهمون دارم...

همین روزا نوبت سونوگرافی دارم و مشخص میشه نی نی کی به دنیا میاد....

همسری واسه تولدم واسم برا خونه نت گرفت و گفت بیشتر به این خاطر گرفتم که باز خاطراتمون رو بنویسی...کی فکرشو میکرد علی من که یه روزی مخالف نوشتنم بود الان گلایه داشته باشه از ننوشتنم/؟؟

سعی میکنم بنویسم...

  • ۹۴/۰۷/۰۳
  • ♀حـــآج خـ ـآنـــومــِツ حــآج علــی♂

نظرات  (۲)

سلام عزیزم..
خوبی؟مگه میشه تورو فراموش کنم گلم؟
عزیزدلم..وارد ماه هشتم شدی..دیگه روزشمار اومدن دخترت شروع شده..
آره عزیزم تقریبا میدونم کجایین.ایشالا به سلامتی.
خوشبخت باشین.
والا من هنوز لینک دونی وبلاگمو راه ننداختم.وقتی شروع کردم لینک کردن شمارو هم لینک میکنم خانومی.
  • بانـوی تـو
  • حبه ی انگور خاله :)

    عزیزجان من :))

    اوخیییییییش توام اینجایی که دیگ غریب نیسدم من :))

    بهشتی منی شومـا :دی خخخخخخخخخخ
    پاسخ:
    جیگرتوووو
    منم خیلی احساس غریبی میکردیم....خدایییشا

    نخیر من بهشتی میکنم شوما رو خخخخ

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی