نقص جسمی
خب از کجا بگم نمیدونم
از اونجایی یادم میاد که من تو خونه رو مبل لمیده بودم که یهو همسری زنگید و گفت که ناهار چی درست کردی؟(ما کافر نیستیم آقا من به خاطر نی نی و همسری به خاطر بیماریش و زن داییم بخاطر قند بالاش فعلا نمیتونیم روزه بگیریم)
منم گفتم هیچی چطور؟عرض نمود مگه خودت چیزی نمیخوری گفتم من تازه صبحونه خوردم...ایشونم گفت پس منم ناهاری که صبح بهم دادی رو میخورم...گفتم داری میای خونه واسه چی؟باز مرخصی اجباریه؟گفت اره تو کمرگ گیر کرده جنسا....منم در پوست خود از شادی میگنجیدم که داره میاد خونه...یه کم به خودم رسیدم مث همیشه رفتم استقبالش ....اومد تو آشپزخونه ناهار بخوریم یهو ازم پرسید
-اگه ناقص بشم چیکار میکنی؟؟
*از اول عقلت ناقص بود جسمتم ناقص بشه میاد روش خخخ
_دستت درد نکنه حالا بعدا میفهمی
*منم رفتم بوسش کردم و گفتم منظوری نداشتم که هرچی بشه مال خودمی...چیزی عوض نمیشه
ناهار خورد و رفت تو حال منم داشتم ظرفا رو میشستم که یهو صدای مادرشوهری رو شنیدم که میگفت چی شده علی؟؟
اومدم کنار اوپن آشپخونه خشکم زد یعنی... همسری پاش باند پیچی بود...
گفت دیدی گفتم میبینی؟؟ خیلی ناراحت شدم رفتم پیشش نازش کردم و گفتم چی شده؟گچه؟گفت نه مو برداشته پام آتل بندی کردن و 13 روز استعلاجی دادن...
خیلی ناراحت شدم ...بعدشم گیر داد پاشو بریم یزد...از من و مامانش انکار ازاون اصرار// هی میگفتم خانواده ی منن من باید حرص بخورم تو میخوای الان بریم؟ بذار فردا راضی ند به زن داییم گفتم چیکار کنم؟گفت ریفش نمیشیم که پاشو وسایلت رو جمع کن
اینجوری بود که ما اومدیم یزد...
بین راه بهش گفتم علی من یه چیزی فهمیدم گفت چی؟ گفتم درسته نقص جسمی پیدا کنی میاد رو نقص عقلیت و کامل میشه و هیچی عوض نمیشه ولی من خیلی غصه میخورم...
بین راه رفتیم قم و اونجا دوستم مرضیه با شوهرش علی رو برداشتیم تا باهم بریم یزد چون اونا هم میخواستن بیان....خیلی خوش گذشت تو راه اصلا متوجه نشدیم مسر رو و برای اولین بار یه سره تا یزد اومدیم و نخوابیدیم...
ادامه دارد....
- ۹۴/۰۴/۱۴
2theme.blog.ir