آشـــوبَـــــم آرامِـــشـَم تـــــویـــی

بـــرآی هــمیــشه و تــآ ابــد

آشـــوبَـــــم آرامِـــشـَم تـــــویـــی

بـــرآی هــمیــشه و تــآ ابــد

وإِن یَکادُ الّذینَ کَفَروا لَیُزلِقونَکَ بِأَبصارِهِم

لَمّا سَمِعُوا الذِّکرَ و یَقولونَ إِنَّهُ لَمَجنونٌ

و مَا هُوَ إِلاّ ذِکرٌ لِلعَلَمین


ܓ✿واسه ظهور امام زمان(عج) وخوشبختی من و آقایی یه صلوات بفرستین:

×اللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد و آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُِم×


ــ×ــ مـَــن تـــــو خُـــدا هَــــرســـه ـــ×ــ


اینجــا فصل دوم زندگی مــآست...
فصلی که از ســه نفره بودن خــارج شدیم و عشقمون میــوه داد...


✿ اینجا رو واسه خـودم و عشقم که مرد زندگیمه ساختم. مَردی که بودنش و داشتنش
بهم آرامش میده مردی که واقعا مَــرده و بزرگترین تکیه ها واسه منه


برای آشنایی با فصل اول زندگی ما به این ادرس برید:a-plus-m.blogfa.com


∞ بَــرای همیـشهـ و تا ابــد ∞


ܓ✿♥مرضیه و علی♥ܓ✿

ܓ✿آقای "عین":1369/04/05

ܓ✿خانم "میم":1371/06/12


ــــ ღೋ☃ೋ ღـــــ

ܓ✿ مطالبی که امضای 4 MY ♥ رو دارن دست نوشته ی خودم واسه همسرم هستن...



Ҳ̸عـاشــق کَــسی بــــودَن

بــه انســان قـــدرت و نیـــرو می بَــخشَــد

و مـَعشــوق کَـسی بـــودن

بــه انسـان شُــجاعَـــت

پَــس ازدواج

بـهـ شُـما هَــم قُـدرَت می دَهَــد هَـــم شُــجاعَـــت Ҳ̸

سفر یک روزه

چهارشنبه, ۳ تیر ۱۳۹۴، ۱۲:۴۵ ب.ظ

بین  راه دختر دایی مرجان زنگید و وقتی فهمید داریم میریم شمال کلی دعوامون کرد یعنی دعوای داداشش که زن حامله رو برداشتی کجا میبری؟؟؟خطر داره...

اما ما گوشمون بدهکار نبود...به هر مکافاتی بود رسیدیم بندرانزلی اونجا که رسیدیم ساحل پیدا نمیکردیم هرکی یه آدرسی میداد تا اینکه از یه پیرمرد بومی ادرس پرسیدیم و بهمون گفت...رفتیم و رسیدیم لب ساحل

اونم چه ساحلی...ماه... نسبتا شلوغ بود...یه جای مناسب پیدا کردیم و به هر مکافاتی بود چادر رو بنا کردیم...چادرش خیلی دنگ و فنگ داشت...

بعدش رفتیم یه چرخی لب ساحل زدیم و اومدیم شام درست کرد همسری خوردیم و خوابیدیم...

نمیدونم همسری چه فکری کرده بود که یه دونه بالشت اورده بود؟؟

همین الان تو اتاق ما 4تا بالشت هست دوتا واسه زیر سرامون دوتا هم هرک میذاره زیر پاشت...بازم دعواست سر بالشت...

خلاصه شب تا صبح من غلط خوردم و التماس که آقایی به منم بالشت بده اما خوابش سنگین تر از این حرفاست که بفهمه واسه من بالشت نمونده با خوابیدنش...خلاصه زد و صبح شد واسه نماز بیدارش کردم نماز خوند بعدش هرچی گفتم بیا بریم لب ساحل محل نذاشت خسته بود و خوابش میومد البته بعد که عکس طلوع خورشید رو دید کلی پشیمون شد که چرا نیومده عکس بگیریم

من خودم رفتم کلی قدم زدم لب ساحل و آهنگ گوش دادم و عکس گرفتم بعدش همسری رو بیدار کردم رفتیم باهم قدم زدیم چند تا عکس دونفره انداختیم که زنه داغوون گرفته عکسا رو:| خوب 1-2-3 بگو آدم بفهمه کی میگیری عکس...

بعدشم چادر جمع کردیم و راه افتادیم رفتیم و رفتیم تا روستای جواهرده....خیلی روستای باحالی بود اولین بار بود میرفتم...توکوه جادش بود و میپیچید تا قله...اونجا آبشار داشت...ما هم زمان از دستمون در رفت از بس که جاده خوشکل بود 4 ساعت اونجا بودیم و ناهار خوردیم و راه افتادیم برگشتنا از جاده چالوس اومدیم...بین راه لواشک و کلوچه هم خریدیم...خیلی خسته شده بودم من ولی هیچی نمیگفتم...باید برمیگشتیم که همسری فردا صبح بره سرکار...همه چی خوب بود تا اول چاده جالوس و کلاردشت...یه ترافیکی شد که نگوووووو

ماشین زیاد نبود ولی ترافیک بود نمیدونم چزا....هر دو خسته منم حرص میخوردم که همسری باید بیاد بخوابه صبح بره سرکار...

ملت هم که مث گاو رانندگی میکردن یعنی تو تونل کندوان یهو همه ریختن تو لاین مقابل و ترافیکی شد که نگو...خر کی از هم سبقت میگرفتن

کار به جایی رسید که به همسری گفتم به خدا الان ماکه تو لاین خودمون داریم میریم میمیریم...

دیگه کم کم شب شد ساعت 9 گذشت و من خوابم گرفته بود میترسیدم بخوابم...تا میومدم چرت بزنم چشام رو باز میکردم ذل میزدم به صورت همسری...که نکنه خوابش بگیره و خوابش ببره...

دیگه اقایی زد کنار جاده و نیم ساعت چهل و پنج دقیقه خوابیدیم ولی دیگه نمیتونستیم رانددگی کنه....5 کلیومتر میرفتیم یه رب میخوابیدیم... دیگه همسری رو راضی کردم که شب نریم خونه بریم خونه خواهرش بخوابیم که نزدیکه...دیگه همسری هماهنگ کرد 11و نیم رسیدیم خونشون تازه اقایی میگفت با اون ترافیک خوب رسیدیم باید 2 میرسیدیم...

قسمت حرص دربیارش اونجا بود که صبح همسری  یه خورده دیر رفت سر کار یهو ساعت 11 برگشته خونه میگه 3 روز مرخصی اجباری دادن

کصااافطا اگه 5 شنبه گفته بودن اینجوریه راحت چند روز میرفتیم مسافرت...

بیماند که بعدش مادرشوی گرام از

چچششمون دراورد این مسافرت رو:|

دعا کنین مشکل خونمون حل بشه و راحت بشیم

  • ۹۴/۰۴/۰۳
  • ♀حـــآج خـ ـآنـــومــِツ حــآج علــی♂

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی