پســـتونـَکِش:)
دیروز اشتم به کارای خونه میرسیم و همزمان حواسمم به حلما بو
یهو یم اره نق میزنه
رفتم سراغش بهش نگاه کردم
دیدم داره سعی میکنه پستونکش رو خودش بکنه تو دهنش قربونش برم
چند روز بود دست میکرد تو دسته ی پستونکش و از دهنش میکشید بیرون ناخوداگاه
ولی اون روز خودش داشت سعی میکرد
قند تو دلم آب شد از خوشحالی گریم گرفته بود
دویدم سمت تلفن و به بابا علیش زنگ زدم و بهش خبر دادم
اونم کلی ذوق کرد براش
تموم دلخوشیمون این پرنسسه
:)
وقتی باباش از سر کار میاد خونه و سلام میکنه و همونطور شروع میکنه به حرف با دختر گلمون
حلما شروع میکنه به خندیدن و ذوق کردن
قربونش برم مث خودم دلم برا باباش تنگ میشه
ولنتاین هم مبارک باشه
واس همسری اینترنتی کادو خریدم قرار بود پست کنن که اینم با تاخیر میاد
بیسکوییت پختم و کلی برنامه داشتم اما زود اومد از سرکار نشد
دوباره رفت سر کار
یه لباس که مدتها پیش واسم گرفته بود رو نپوشیدم گذاشتم یه مناسبت بپوشم و افتتاحش کنم که امشبه ....